- هفت‌برکه – گریشنا - https://7berkeh.ir -

که این سقف فرسوده و روز باران …

هفت‌برکه (گریشنا) – فاطمه یوسفی: ابرها رفتنی هستند و به زودی آسمان شهر را به دستان گرم و طلایی خورشید می‌سپارند و ما را به دستان سبز امنیت؛ و کاش امنیت این بار شاباش فراموشی را بر سرمان نریزد. کاش با رفتن ابرها، باز هم یادمان باشد در گوشه‌گوشه‌ی این شهر، آدم‌هایی زندگی می‌کنند که فارغ از ترک، بلوچ، افغانی و گراشی یا فقیر و غنی بودنشان، هنوز به کمک و توجه ما نیاز دارند.

باران مداوم و چند روزه اخیر، قاب زندگی را پر از لبخند و اشک‌های واقعی کرد. سهم بعضی‌ها لذت بردن و تفریح بود و سهم عده‌ای دیگر نگرانی و زحمت. در خانه گرم و پر از آرامش‌مان نشسته‌ایم و مانیتور‌ها و صفحه‌های موبایل، عکس‌ها و خبرها و فیلم‌هایی را به سرعت به ما نشان می‌دهد؛ اما پشت این صفحه‌های رنگیِ دنیای مجازی، زندگی چهره‌ی واقعی‌‌تر و گاه تلخ‌تری دارد که نه می‌توان آن را به تصویر کشید و نه می‌توان از آن گفت.

زخمی‌ترین قسمت شهر در بحران این چند روز باز هم آسیب‌پذیر‌ترین بخش شهر بود. بارها از مشکلات بافت قدیمی شهر از زاویه‌های مختلف صحبت کرده‌ایم، اما انگار چهره‌ی پیر و شکسته‌ی پاقلعه، انگیزه را از مسئولین برای کشیدن دستی به سر و روی آن گرفته است.

Gerash-Flood (7) [1]

باران نم‌نم می‌بارد، از سراشیبی خیس و لغزنده‌ی کوچه‌ای بالا می‌روم و در خانه‌ای که روی سقف آن نایلون کشیده شده است را می‌زنم. دختری چهارده‌، پانزده ساله در را باز می‌کند، خودم را معرفی می‌کنم، می‌گوید: «باید مادرم را صدا کنم.» در دالان بلند که سقف چوبی داشت و رد آب را می‌شد از چند نقطه‌ی آن دید، منتظر می‌مانم، خانمی میانسال با روی خوش، خوش‌آمد می‌گوید و بعد شروع می‌کند به درد و دل کردن: «شوهرم تعلق خاطر زیادی به خانه پدری‌اش دارد و دوست ندارد آن را بفروشد، اما از طرفی هزینه‌ی تعمیر آن را هم ندارد. از تمام اتاق‌ها آب چکه می‌کند و ما در اتاقی می‌خوابیم که کمی از بقیه اتاق‌ها وضعیت بهتری دارد. نایلون‌ها را پسرم که دو روز پیش از سربازی آمد، خرید و آن را روی سقف انداخت. ولی فکر می‌کنم بدتر شد و آب بیشتر روی نایلون‌ها جمع می‌شود. از مسئولین توقع داریم که اگر کمکی از دستشان بر می‌آید برای این محله انجام دهند، همه‌ی همسایه‌های ما همین مشکلات را دارند.»

این بار سراشیبی را به سمت پایین طی می‌کنم و در خانه‌ی دیگری را می‌زنم، خانمی که آستین پیراهنش را بالا زده بود و دستانش خیس بود، در را به رویم باز می‌کند. دختر پنج، شش ساله‌اش نیز پشت سرش ایستاده و ما را تماشا می‌کند. او صحبت‌هایش را این طور شروع می‌کند: «از حیاط خانه ما آب بیرون نمی‌رود، چون دالان بالاتر  از سطح حیاط قرار دارد و تنها یک چاه وسط حیاط داریم که آن هم نمی‌دانم چقدر عمق دارد. می‌بینید که زیر ناودان تشت گذاشته‌ام و بعد از این که تشت پر شد، آن را خالی می‌کنم تا آب در حیاط جمع نشود. این چند روز کارمان این شده است. از دیوار همسایه که خشت و گلی است هم شل و گل به حیاط می‌ریزد و نگرانم هر آن دیوار روی سر ما خراب شود. اتاق‌ها هم وضعیت خوبی ندارد. فقط در یک اتاق که مناسب‌تر است زندگی می‌کنیم. دیشب در واتس‌آپ خواندم دختری در اثر برق‌گرفتگی فوت شده و پسر کوچکی هم در جدول پر از آب افتاده و نزدیک بوده غرق شود. این اتفاق‌ها دلشوره ما را بیشتر کرده است. مادرم که نگرانمان است، چند دقیقه یک بار تلفن می‌زند و از ما می‌خواهد تا بند آمدن باران برویم پیش خودش زندگی کنیم، اما شوهرم ناصر می‌گوید کجا برویم؟ و همین جا بهتر است. هیچ کدام از مسئولین شهر به ما سر نزدند. مسئولین وعده و وعید زیاد می‌دهند و می‌گویند انجام می‌دهیم، ولی همه‌اش بیخود است، کاری نمی‌کنند.»

از من می‌خواهد شماره‌ی هلال‌احمر را به او بدهم. شماره تماس‌ها را یادداشت می‌کند. خداحافظی می‌کنم.

kalat1 [2]

وارد کوچه‌ی دیگری می‌شوم و خانه‌ای توجه‌ام را جلب می‌کند. خانم کهنسال و تنهایی که در خانه زندگی می‌کرد، دعوتم می‌کند که به داخل خانه بروم. مرا به سمت آشپرخانه می‌برد و نشانم می‌دهد که از چند جای سقف، آب چکه می‌کند. می‌گوید: «دیشب که بچه‌ها حمام بودند، آب، برق داشته است. برای همین کنتور را خاموش کردیم و دیشب برق نداشتیم.» مرا به سمت دیگر خانه می‌برد، سقف اتاقِ ریخته‌شده، شوکه‌ام می‌کند. می‌پرسم از کسی تقاضای کمک هم کرده‌اید؟ می‌گوید: «نه. نه کسی آمده است و نه ما به کسی خبر داده‌ایم. من شماره کسی را ندارم و نمی‌دانم باید از چه کسی تقاضای کمک کنم. تیر چوپی وسط اتاق را هم پسرم گذاشته است تا سقف پایین نیاید. سعی می‌کنیم زیاد اینجا تردد نکنیم. فقط وسایل کار بچه‌هایم در این اتاق است. از مسئولین شهر توقع داریم کمک کنند. بچه‌هایم تازه این خانه را با قرض و قوله خریده‌اند. حالا هم که دارد می‌ریزد. حداقل سقف را ایزوگام یا سیمانی کنند و قسمتی که خراب شده را درست کنند.»

می‌پرسم تا بند آمدن باران و رد شدن از بحران چرا خانه را ترک نمی‌کنند؟ جواب می‌دهد: «دیشب همه اقوام می‌گفتند بیاید طرف خانه ما، ولی بچه‌هایم راضی نمی‌شوند. هرکسی در خانه خودش راحت‌تر است.» با هلال احمر تماس می‌گیرم و با دادن آدرس از آن‌ها می‌خواهم تا قبل از اتفاق افتادن حادثه‌ای، سری به این خانه بزنند.

Gerash-Flood (3) [3]

مردی که داشت از در خانه‌اش خارج می‌شد می‌گفت: «این‌جا همه خانه‌ها دارد روی سر مردم خراب می‌شود، شنیده‌ام دالان خانه‌ی بهمن نوشادی فرو ریخته است. خانه‌هایی که موریانه آن را سست کرده است، اگر باران همچنان ادامه داشته باشد، فرو می‌پاشد. چند دقیقه قبل از یکی از خانه‌ها که یک خانواده افغانستانی در آن زندگی می‌کردند، صدا می‌آمد که خانه‌ام ریخت، خانه‌ام ریخت. این خانه که قسمتی از سقفش ریخته شده است هم خانه‌ی یک گراشی است. سه، چهار سالی می‌شود که آن را با قیمت چهارده میلیون خریده‌اند و با این وضعیت بدی که دارد، همچنان در آن زندگی می‌کنند، دیشب تمام وسایلش را از یکی از اتاق‌ها که داشت ریخته می‌شد خالی و به حیاط منتقل کرد. حالا برای کاری رفته است بیرون ولی اگر از سوراخ در به داخل خانه نگاه کنی، موکت و بقیه وسایل که در حیاط چیده شده است را می‌توانی ببینی. وقتی بودجه نباشد و همه چیز گران باشد باید با این اوضاع ساخت. حداقل از خانه‌ی اجاره‌ای بهتر است. تنها هلال‌احمری‌ها به محض این که تماس می‌گیریم، سریع خودشان را می‌رسانند. ولی از آن‌ها هم کار زیادی بر نمی‌آید. دیروز که یکی از همسایه‌ها با آن‌ها  تماس گرفت، گفته بودند بروید نایلون بگیرید بعد ما می‌آییم و آن را روی سقف می‌کشیم. از طرفی ما زیر کلات زندگی می‌کنیم و استرس ریخته شدن سنگ‌های کلات روی خانه‌ها را هم داریم.»

kalat2 [4]

پسر هفت، هشت ساله‌ای که صحبت‌های ما را شنیده بود، می‌گوید: «بیایید این‌جا، خانه ما هم دارد می‌ریزد.» دنبالش راه افتادم. مرا به خانه‌اش برد. حیاط خانه پر از وسایل بود. مادرش که داشت در آشپزخانه آشپزی می‌کرد به طرفمان آمد و گفت: «همه اتاق‌ها آب می‌کند. ما باید کجا برویم؟ خانه چه کسی برویم؟ هر کسی خانه‌ی خودش را برای خودش می‌خواهد. دیشب چند نفر از هلال‌‌ احمر آمدند و خانه را وارسی کردند و رفتند،گفتند فردا برمی‌گردیم، ولی فعلا برنگشته‌اند. ما بیشتر از خانه‌ی خودمان، نگران خانه‌ی امام که متعلق به لاری‌ها است، هستیم. در این خانه قدیمی، تنها محرم و صفر رفت و آمد می‌شود و بقیه سال خالی از سکنه است و دقیقا جلو خانه ما قرار دارد. ببینید دیوارهایش ترک‌های بدی خورده است و قسمتی از آن ریخته شده است. در این کوچه تردد زیاد است، کاش مسئولین می‌آمدند و خانه را خراب می‌کردند، قبل از این که حادثه، کسی را تهدید کند.»

Gerash-Flood (6) [5]

خانه‌ای را که افغانستانی‌ها در آن زندگی می‌کنند پیدا می‌کنم، زنی که از نحوه‌ی پوشش می‌شد تشخیص داد افغانستانی است، به پشت در می‌آید و شروع می‌کنیم به گپ زدن. می‌گوید: «قالی‌ها خیس شده بس که همه سقف چکه می‌کند. خدا خودش کمک کند. کسی این‌جا ما را تحویل نمی‌گیرد که بیاید و وضعیت ما را ببیند. شما بیا خانه را نشانتان بدهم. این پلاستیک‌ها را خودمان کردیم. آن هم فقط یک اتاق. دیگر بیشتر از این پلاستیک نداشتیم. ما فقیریم؛ از کجا بیاوریم؟ اصلا آباد نمانده است. اینجا همه آب کرده و نزدیک بود که ما را برق بگیرد. بیا این اتاق را ببین. همه جا ظرف گذاشته‌ام، بچه‌ام شب‌ها اینجا می‌خوابد و من نگرانش هستم و دیشب از نگرانی تا صبح خوابم نبرد. من سرپرست ندارم. شوهرم فوت کرده است و با دو پسرم و زن و بچه‌هایشان این جا زندگی می‌کنیم. کوپن به پمپ بنزینی دادیم ولی به ما نفت نمی‌دهند. دو بار رفتیم اما نفت ندادند. همینطور از سرما می‌لرزیم و در خانه نشسته‌ایم. هیچی نداریم. رفتیم از خانه همسایه نفت بگیریم. همسایه هم به ما نفت نداد.»

kalat4 [6]

سقف یکی از اتاق‌های خانه‌ی فرج کریم‌نیا دیروز ریخته شد و عکس‌هایی که امدادگرهای هلال‌ احمر دیشب گرفته بودند، در دنیای مجازی دست به دست شد. او و خانه‌اش را در یکی از کوچه‌‌ها محله پاقلعه می‌بینم. او می‌گوید: «فقط دیروز هلال احمر آمد و در جابه‌جا کردن وسایل کمکم کردند. حالا هم رفتیم و در خانه پدر خانمم زندگی می‌کنیم. وقتی سقف اتاق ریخته شد، ما در یکی از اتاق‌های خانه بودیم. قبلا نم‌ زده بود و بعد صدای ریخته شدنش را شنیدیم. ما از سال ۷۲ در این خانه زندگی می‌کنیم و باید آن را تعمیر کنم. از مسئولین توقع دارم با دادن وام، کمی سختی کار را برایم کمتر کنند.»

او در ادامه می‌گوید: «دیشب ساعت ۱۱ خانه‌ی مادرم هم ریخته شد. به همین دلیل مادرم را هم بردم خانه‌ی پدر زنم. اما دیگر با هلال‌ احمر تماس نگرفتم، چون سقف ریخته شده بود و دیگر کاری از آن‌ها ساخته نبود.»

Gerash-Flood (8) [7]

وارد کوچه‌ی دیگری می‌شوم و چشمم به دیواری می‌خورد که کاملا در کوچه ریخته شده است. زنگ خانه همسایه را می‌زنم. زنی در را باز می‌کند و می‌گوید: «در این خانه در حال حاضر کسی زندگی نمی‌کند. چند سال قبل پیرزن و دختری در آن زندگی می‌کردند. دیشب من خواب بودم اما شوهرم می‌گوید حوالی ساعت ۲ نیمه‌شب بود که دیوار ریخته شد و به لوله آب نیز آسیب رساند. بعد یکی از همسایه‌ها آمد و شیر آب را بست.»

Gerash-Flood (10) [8]

در حال رفتن به خانه بودم که از کنار خانه‌ای رد شدم. دیوارهای آن به حدی خراب بود که نمی‌توانستم تصور کنم کسی در آن زندگی می‌کند. با احتیاط در را زدم. وقتی دختر زیبای هشت، نه ساله با لبخندی دلنشین در را باز کرد، نتوانستم جلو تعجبم را بگیرم. داخل خانه شد و مادربزرگش را صدا کرد، صحبت‌هایم را با زن کهنسال شروع کردم. او می‌گوید: «اصالتا اهل جیرفت کرمان هستم، ولی سال‌هاست که در گراش زندگی می‌کنم. این خانه اجاره‌ای است. آخر خانه یک انباری داریم که به نظر سالمتر از بقیه جاها می‌رسد، رفته‌ایم و آن‌جا زندگی می‌کنیم. انبار چکه نمی‌کند اما از بیرون، دیوار آن خیلی خراب است. چند بار افرادی را که لباس هلال‌ احمر به تن داشتند دیدم که از کوچه رد شدند، اما تا حالا نشده که در بزنند و سوالی بپرسند. دخترم هم در این ساختمان اجاره‌ای روبه‌رویی زندگی می‌کرد، ولی چون اوضاع آن‌جا از این‎جا هم بدتر بود، فعلا آمده این سمت و پیش من در انباری زندگی می‌کند. وسایلش را همه ریخته است در تالار حیاط خانه‌اش. مسئولین رسیدگی نمی‌کنند. کاش رسیدگی می‌کردند. من یک تکه زمین بیست سال قبل خریدم و با قرض دور آن شالوده گذاشتیم و یک اتاق هم درون آن ساختیم. لودر آمد همه‌ش را خراب کرد  بعد به ما گفتند دلیل این است که زمین ما در طرح ملی قرار داشته است. ما فقط یک خانه با دو اتاق می‎‌خواستیم که آخر عمری در آن زندگی کنیم. حالا هر چی می‌رویم در ادارت تکلیف ما مشخص نیست. خوب با این اوضاع من مجبورم با این شرایط کنار بیایم و در این خانه زندگی کنم و حتی راضی هم باشم، چون حداقل کرایه‌اش نسبت به خانه‌های دیگر کمتر است. ما در این خانه حتی در هم نداریم و به جای آن پرده زده‌ایم. یک بخاری نفتی هم تنها وسیله گرمایشی ما است.»

دلبستگی به خانه و محله، یا احساس راحتی بیشتر در خانه شخصی، یا اجبار و اضطرار؛ و شاید ترکیبی از همه این‌ها، دلایلی هستند که ساکنان خانه‌های پیر پاقعله را به ماندن مجاب می‌کند. شاید خودشان هم می‌دانند که چه تصمیمی گرفته‌اند و شاید شرط احتیاط حکم می‌کند که در وضعیت بحرانی، راهی دیگر هرچند موقت برای فرار از خطر آسیب و فروریزی سقف و دیوارها پیدا کنند. اما حکایت زندگی و خانه و کاشانه است، و فقط برای ما که عکس می‌گیریم و رد می‌شویم، حرف زدن از ترک خانه آسان باشد.

کاش باران این سویه‌ی ویران‌گرش را به این مردم و خانه‌هایشان نشان نمی‌داد. و کاش حالا که نشان داده و وجود بحران را نمایان کرده است، تدابیری برای مقاوم‌سازی، بازسازی و ایمن‌سازی این بافت زیبا و نوستالژیک اندیشیده شود.

Gerash-Flood (9) [9]

◊ تیتر گزارش اشاره‌ای است به قصیده‌ای از وحشی با مطلع «بهار آمد و گشت عالم گلستان / خوشا وقت بلبل خوشا وقت بستان»