بستن

بیست سالگی، وقتی حرف مردم آرزوها را بر باد می‌برد

هفت‌برکه – مریم مالدار*: چند هفته دیگر، بیست سالَم می‌شود. نمی‌دانم شاید هم بیست و یک؟! آخر مادر و بقیه می‌گویند؛ بیست سالت پر می‌شود و بیست و یک ساله می‌شوی! هر چقدر هم می‌گویم: «ماه دیگر که بیاید می‌شوم بیست سال و یک ماه.» به خرجشان نمی‌رود.

می گویند: «اینجا گراش است!» من که خوب معنی حرف‌هایشان را می‌فهمم. اینجا گراش است و دختری که پا به سن بیست گذاشت و مجرد ماند، برایش هزار و یک جور حرف در می‌آورند که «دختر فلانی حتما مشکلی دارد و اِلا که بین خواستگارها یکی را انتخاب می‌کرد!» یا «فلانی یک دختر گنده‌دماغ است که با شاه هم فالوده نمی‌خورد. اصلا خودش یکی را مدنظر دارد!»

و حرف‌های این چنینی که نه تنها پشت سر، بلکه مقابلت هم گفته می‌شود و مجبوری لبخند بزنی و ته دلت بگویی‌: «گور بابای تمام متلک‌ها.»

خب اینجا گراش است. جایی که آرزوهایمان را باد که نه، بلکه حرف مردم می‌برد! شهری که هم‌سن‌وسالان و دوستان من چند سالی می‌شود که متاهلند و حتی مادر هم شده‌اند. مادر شدن حس نابی است، اما نه در سن هفده و هجده سالگی، که طبق آمار، یک فرد هنوز نوجوان محسوب می‌شود! کاش از این عدد و ارقام خارج شوم چرا که سن یک عدد است و اصلا هم مهم نیست.

حالا که گفتم مهم نیست، یاد حرف زن داداشم افتادم: «سنت دارد می‌رود بالا. حواست هست؟»

– خب برود بالا. مهم نیست!

با لحن جدی گفت: «چقدر حق به جانب و بی‌خیال حرف می‌زنی. اصلا خوشم نیامد!»

داشتم می‌گفتم چند هفته دیگر تولدم است و من حالا به جای نوشتن یک دلنوشته از تجربیات یک ساله‌ام، دارم به این فکر می‌کنم که بیست‌سالگی‌ام چقدر سخت‌تر می‌شود با این آفت و دید فرهنگی؟ تا کجا دختران‌مان را زندانی کنیم تا از تحصیل و دانشگاه دور بمانند و حتی از علایق‌شان منصرف شوند! کلاس موسیقی نروند، نقاشی نکشند، رنگ‌های شاد نپوشند، مبادا مردم…؟

حتما که نباید روی بدنمان جای کمربند باشد و روی گونه‌های‌مان سرخی سیلی! ما عمری‌ست گونه‌هایمان از خجالت نرسیدن به آمال و آرزوهایمان قرمز است. از شرمندگی به خود. از نرسیدن به چیزهایی که در کودکی می خواستیم بشویم و بزرگ که شدیم در گوشمان خواندند: «دختر و دانشگاه؟ دختر را چه به موسیقی و نقاشی؟ دختر باید خانه‌داری یاد بگیرد، دختر باید شوهر کند و در خانه بماند و بچه بزرگ کند.» به خاطر همین حرفهاست که مردان برایمان چشم‌غره رفتند و گمان کردند هنوز می‌توان سلطنت کرد! 

کمی از تاج و تخت فرمانروایی بیایید پایین و برای همسرانتان همراه باشید و برای دختران‌تان حامی. چقدر دختران شهرم از خودشان دورند. هر کاری کردیم گفتند: «مبادا مردم، مبادا مردم…» تا کجا باید دخترانمان را در اندیشه‌های سال‌ها پیش حبس کنیم و از ترس آبرو زود نامزدی‌شان کنیم؟ اصلا تا کجا باید این عقاید را با خود یدک بکشیم؟ کاش یک کمپ ترک اعتیاد به عقاید مسخره بود تا می شد زندگی را راحت‌تر گذراند و مردم پایشان را از بیخ گلویمان بردارند.

بگذارید دخترانمان در جامعه حضور فعال و شادی داشته باشند. می‌گویند: «ترس برادر مرگ است.» پس اجازه بدهید دخترانتان بدون ترس و واهمه به سمت علایقشان گام برداند. 

راستی، داشت یادم می‌رفت؛ ما برای خوشبخت بودن به دنبال شاهزاده با اسب سفید نیستیم! ما دلمان می‌خواهد حال خوشمان را گره بزنیم به یک آدم معمولی که تمام پیچ‌وخم‌های روح‌مان را بلد باشد. همین بلد بودن کافیست برای سال‌ها زندگی… .

* نویسنده کتاب «حال و هوای همیشگی». مصاحبه‌ی گریشنا با او درباره‌ی کتابش را اینجا بخوانید. دیگر نوشته‌های او را می‌توانید در صفحه شخصی اینستاگرام‌اش دنبال کنید.

مطالبی و عکس‌هایی که خوانندگان گریشنا و نشریه افسانه ارسال کرده‌اند.

11 نظر

  1. گله کردن از مردم رو به عنوان راه‌حل‌ای که پذیرش شرایط رو برامون عادی می‌کنه به ما یاد می‌دن اما یکی از بهترین راه‌کارها اینه یادمون بمونه مردم اصلن در زندگی شخصی ما جایگاه‌ای ندارن. هر شخص تنها خودش راه خودش رو به شیوه‌ی خودش می‌سازه.

  2. یک پیشنهاد به تمام گراشی های که در بحث صحبتشون ازدواج هست و اول حرفشون ازدواج کردنه
    لطف کنند برن دادگاه گراش ببینند چند درصد از همین دختر پسرها بعد از ازدواج خوشبخت شدن
    هرگز بخاطر حرف دیگران ازدواج نکنید
    امروز خوشحال از جشن عروسی فردا خوشحال از مهر خوردن طلاق
    پیشنهاد به تمام جوانها قبل از فکر ازدواج کردن یک ماه برید دادگاه ببینید اشخاصی که طلاق دارن میگیرن قبل از ازدواجشون چه فکری میکردن و چه سنگی افتاده جلوع پاشون که حالا فکر طلاق به سرشون زده

  3. الحمداله دانشگاه به این بزرگی زیبایی با بهترین رشته ها و اساتید خوب در همین شهر به همیت خیر بزرگوار بنا شده و نزدیک ۲۰ سال سابقه دارد . درس خواندن فرزندان ما برای خدمت به شهر ما و تامین نیروی بومی برای خدمات بهداشتی و درمانی شهرمان یک وظیفه بر دوش یکایک همشهریان است و دخترخانم های محترم در کنار ازدواج و خانواده با تحصیلات و شغل مناسب به جامعه خود میتونند خدمت کنند . مجال نیافتن برای ازدواج گاهی اوقات دست خود فرد نیست و تحقیر در این زمینه اصلا جالب نیست

  4. من بعنوان یک پسر جوان واقعا از محدودیت هایی ک دخترا در گراش دارن متاسفم
    خیلی وقتا میشینم فکر میکنم ک واقعا خودشون از شرایط راضی هستن ک صداشون درنمیاد
    شاید نهایت ارزشون اینه ک شوهر کنن و بچه دار بشن
    نمیگم شوهر کردن و بچه داری بده
    اتفاقا خیلی هم عالیه
    اما ایا هدف از خلقت زن همین بوده صرفا؟
    هیچگونه استعداد خاصی در جنس مونث وجود نداره؟
    گاهی وقتا خودمون ب هدف آفرینشون توهین میکنیم
    من که اگر روزی ازدواج کنم و صاحب دختر بشم قطعا نمیدازم در محیط گراش بزرگ بشه و یک دختر ب اصطلاح توسری خور تحویل جامعه بدم

  5. خوب اول هر نگاهی باید طرفین از همدیگه خوششون بیاد چه چهره و طرز صحبت و … .بعدش هرکسی از ازدواج نظری داره ولی من همین که باعث شدم به یه زن سر پناه بدم و اونو تامین کنم خودش برام لذت بخشه.وقتی که هدف ات مثبت باشد و اینکه توکل ات به خدا باشد سن و سال کنار میره و درک میکنی که با ازدواج داری جوانی و احساس خوشبختی می کنی.

  6. همش میگین مردم ,مگه میشه ,مگه تو زندگی میکنی واسه مردم,شما جوری جامعه گراش رو نشون میدین که انگار هیولان ,من نمیگم نمیگن قدیمی تر چرا ولی الان همه سطح نگرششون رفته بالا ,الان اگثرا جوونن و ادمارو درک میکنن و تا خانواده خود ادم نگه چیزی رو به مردم دیگه چه ارتباطی داره دس برداین بس گراش بد جلوه داداین ,یعنی هردفعه یه خبر و یه هیولای دیگه ساختن

  7. یعنی گریشنا خبر های مهم تر از این ها رو نداری …. هر کسی نظرات شخصیش برا خودشه.یه کم به میلاد لارستان نگاه کنید که چه اخبار هایی رو میندازه.
    نمیگم این دختر درست میگه یا نادرست ولی شما به عنوان خبرگزاری شهر نباید یه پست اینستا رو اینقدر بهش بها بدی.به جای این ها امکان لایک دادن به کامنت ها،پرسش و پاسخ با مسولین،قبلا ها بخش پرسه و عیش بود و …..رو به سایت اضافه کنید.به نظر خودتون اون عکس هایی که مربوط به روز آخر مدرسه بود آیا زیبنده این هست که منتشر بشن؟؟امیدوارم ثبت بشه.

  8. شخص کاربر؛اگر توجه بفرمایید نظر شخصی نیست. و این یادداشت دغدغه کثیر خیلی از دختران و بعضا پسرهاست و این رو میشه از انبوه کامنت و حتی دایرکتهایی که برای بنده ارسال شد فهمید. به نظرم به جای مقایسه میشه به اخبار جز رسیدگی کرد و برای حلشون کمر همت بست تا برسیم به کل. موفق باشید.

  9. والا منم خیلی تعجب میکنم ازین توضیحاتی که خانم مالدار دادن،،، اصلا احساس میکنم یا اون تو گراش نیست، یا من تو گراش نیستم!!!
    والا نه من، نه خانواده م، نه اطرافیانم، نه همکارانم،،، اصلا نظرمون این نیست که دختر مجرد بالای بیست سال لابد فلان است و فلان که مجرد مونده!!!
    نمیدونم ،شاید ما گراشی نیستیم!!
    پلی اینو میدونم که این حرف و حدیث های خاله زنکی مال قدیم بوده،،، الان وضعیت اصلا اینطور که توضیح دادن نیست،،،
    لطفا فرهنگ حداقل رو به پیشرفتمون رو دوباره نکوبونین و. رسانه ای نکنین این نفکرات رو

  10. احساس میکنم مامانم این متن رو نوشته!
    عاخه وضعیت گراش در دوره ی الان اصلا با این توضیحات مطابقت نداره!
    این همه دختران تحصیلکرده و کارمند و موفق در زندگی
    درسته افرادی هم هستند که از جانب خانواده فشار و محدودیت داشتند، ولی فرهنگ گراش رو نباید توی این تفکرات جمع بندی کرد،
    این عین بی انصافی ست

    از گریشنا میخوام مصاحبه ای هم داشته باشه با دختران گراشی که یک تنه به سوی اهداف و تحصیل و اشتغال رفتند، و سربلندی خانواده شون رو جار زدند،

  11. فاز گریشنا در مورد پرداختن به مطالب زرد چیه؟
    یکبار از تجارب صیغه می گوید,اینبار در مورد دغدغه سنین بالای بیست سال دختران.

    پرداختن به دغدغه ی دختران خوبه ولی بشرطی که نمود واقعی محسوسی در جامعه داشته باشه.این مطلب شاید برای ۱۵، سال پیش گراش مصداق داشت ولی امروزه در اکثر خانواده های گراشی راه برای تحصیل و فعالیت های اجتماعی دختران باز است و سن ۲۰ سالگی برای ازدواج دختران مانند سابق خط قرمز نیست.
    البته منکر محدودیت های موجود برای دختران گراشی نیستیم ولی شرایط به نسبت قبل کاملا رو به بهبودی است و تا حدودی کنترل بر روی فرزندان ضروری بنظر می رسد.

    گریشنا باید مطالبی منتشر کند که حرف دل خیلی از جوان ها باشد، نه حرف عده ای قلیل.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

11 نظر
scroll to top