رُمان غم‌انگیز خانواده‌ی عبدالرحمان

گریشنا – فاطمه ابراهیمی: مهشید با چین و چروکِ زندگی عجیب دست و پنجه نرم می‌کند. دختر بیست و سه ساله‌ای که بگوید من مرد خانواده‌ام، تا ته قصه‌اش را نخوانده می‌شود حدس زد. «من تا سوم دبیرستان درس خوانده‌ام اما مدرک دیپلمم ناقص ماند. چون دو نفر دیگر از خواهران و برادرم هم درس […]

خرداد ۳, ۱۳۹۸

احمد برای ما تا همیشه زنده است

گریشنا- فاطمه ابراهیمی: «اسمش را قبل از به دنیا آمدنش انتخاب کرده بودم. در عملیات والفجر ده، بعد از عملیات و پس گرفتن روستای احمد آوا، با خانمم تماس گرفتم که خبر پیروزی‌مان را به او بدهم که گفت: حاجی امروز پسرت به دنیا آمد. همانجا با صدای بلند نام احمد را اعلام کردم.» سرش را […]

خرداد ۱, ۱۳۹۸

دکتر اقتداری فقط پدر ما نبود، پدر همه ایران بود / گفتگو با امید اقتداری

گریشنا – فاطمه ابراهیمی: اولین جمله کوتاهی که بین‌مان رد و بدل می‌شود «تسلیت می‌گویم» است. روبرویش می‌نشینم. از چهره  و نگاه خیس‌اش تا ته ماجرا را می‌خوانم و می‌دانم غم بی پدری چیز عجیبی‌ست. امید می‌گوید: «من و بقیه بچه‌ها بارها خدا را شکر کردیم که در آستانه میان‌سالی هم بابا را با تمام افتخاراتش […]

اردیبهشت ۱۰, ۱۳۹۸

ساکن خانه‌ی زهرا، همسایه‌ی خانه‌ی خدا

هفت‌برکه – فاطمه ابراهیمی: گیس‌های سفید با راه‌راه خاکستری‌اش در هم لول می‌شوند و وول می‌خورند. عصا و یک جفت دمپایی‌اش، تنهایی فاطمه‌خانم را به رخ می‌کشد. با قامتی خمیده و لبخندی بر لب، روبه‌رویم می‌نشیند و می‌گوید «در خدمتم.» خودم را معرفی می‌کنم و می‌گویم: «فکر کردم هنوز روضه می‌خوانید.» می‌خندد و می‌گوید: «کمی […]

بهمن ۲۱, ۱۳۹۷

پرستاری غمخوارتر از خواهر دیده‌اید؟

هفت‌برکه – فاطمه ابراهیمی: «در اتاقش را چند ماهی می‌شود که باز نکرده‌ام و هنوز بسته است.» با نگاه و اشاره دستش به روبه‌رو، می‌فهمم که کدام اتاق را می‌گوید. اتاقی که پنجره‌اش رو به حیاط و باغچه‌ای با درخت زیبای انار است. خیسی چشمانش را از همان ابتدا از من پنهان می‌کند، ولی لرزش صدایش […]

دی ۲۲, ۱۳۹۷

شغل من دریانوردی ست

هفت برکه (گریشنا)- فاطمه ابراهیمی: با این که بیست سال از آن‌ روزها می‌گذرد اما من هنوز هم فکر می‌کنم به خاطر آن اتفاق وحشتناک است که از دریا می‌ترسم. من فقط هشت ساله بودم که خواهر بزرگترم که به قصد شنا به دریا زده بود مقابل چشمانم در دریاچه ارومیه غرق شد و شوهر عمه‌ام‌ […]

آذر ۲۷, ۱۳۹۷

روزی که خیابان امام، بین‌الحرمین می‌شود

هفت‌برکه – گریشنا: امروز این حوالی همه عاشقند و بی‌قرار. همه بغض کرده‌اند و دلتنگ. این‌جا چشم‌ها بارانی است و دل‌ها ماتم زده. این‌جا، همین حوالی همه حسینی‌اند و سیه‌پوش. این‌جا همه چیز جور دیگری است. هیچ چیزی سر جایش نیست. مثل حال من و حال تو. بغضی بیخ گلویمان چسبیده است. امروز در این حوالی […]

آبان ۱۰, ۱۳۹۷

حاجی بی‌بی، نابینایی که به زندگی روشنی می‌دهد

گریشنا: امروز ۲۳ مهرماه، ۱۵ اکتبر، روز جهانی عصای سفید است. فاطمه ابراهیمی به همین بهانه، از فراز و فرودهای زندگی حاجی بی‌بی درویشی نوشته است، زن نابینایی که تاریکی را شکست داده است؛ کسی که برای برادرانش مادری کرده است و به زندگی اطرافیانش روشنی می‌دهد. گریشنا – فاطمه ابراهیمی: گاهی تمام او می‌شود […]

مهر ۲۳, ۱۳۹۷

یک قصه‌ی عاشقانه‌ به رنگ صورتی

هفت‌برکه – گریشنا: این سومین گزارش ما از زندگی محمد زارع است. شش سال پیش از زندگی او نوشتیم (محمد زارع روشندل گراشی به دنبال معلم است) و سال گذشته از کار و آرزوی او (آرزوهای کوچک روشندلان گراش: از کربلا و قرآن قلمی تا ازدواج) اما این قصه به جاهای خوب رسیده است. پیش‌نهاد […]

مرداد ۲۴, ۱۳۹۷

برای چشم‌های حاج محمدعلی، خادم اهل بیت(ع)

هفت‌برکه – فاطمه ابراهیمی: گاهی همه چیز مثل یک آوار روی نوشته‌ات خراب می‌شود و تو باید خودت را از لای آن همه خرابی پیدا کنی. گاهی چقدر سخت می‌شود بخوانی چیزی که نوشته‌ای. گاهی تو می‌نویسی برای کسی، اما خودت آن وسط گم می‌شوی. وسط آن همه هیاهو، بغض، و چشمانی که می‌بارند. واژه‌ها هم […]

مرداد ۱۹, ۱۳۹۷