بستن

شوفر و اتومبیل در شعر مردمی/ نوشته ای از احمد اقتداری

خداوندا دلم شوفر پسنده

لباس شوفری کوتا بلنده

شوفر خوبه لبش پرخنده باشه

ماشین خوبه که بارش پنبه باشه

ماشین از بار می ناله  من از دل

 بیا با هم بنالیم تا به منزل

آن‌هایی که می‌توانند از سال‌های ۱۳۰۰ تا۱۳۱۰ خورشیدی خاطرات کودکی یا نوجوانی خود را به خاطر داشته باشند از آمدن اتومبیل به شهر یا ده خودشان از مسافرت با آن اتومبیل‌های ابتدایی از حمل و نقل و بارگیری و باربری آنها و از سوانح و وقایع ایام مسافرت و اتفاقاتی که در سفرها برای اتومبیل‌ها و مسافران رخ داده است مطالب گوناگون شیرینی به خاطر دارند.

نویسنده این سطور یکی از آنها و از متولدین اولین دهه قرن چهاردهم خورشیدی هستم و کمابیش خاطراتی از آن روزگاران و اتومبیل‌ها و سفرهای آن روزگاران خوش؛ حرف‌ها و مطالب‌ شنیدنی به یاد دارم. من روستازاده‌ام و در روستای ما که شهرکی کوچک در جنوب ایران است. نخستین اتومبیل سواری را پدرم بدانجا وارد کرد. هر صبح و عصر اتومبیل فورد سواری که با مطالعه مقاله لارا کمپانی دفتر اول کتاب راه و بار دانستم که از نوع اتومبیل لاستیک توپری بوده که در کتاب تهران قدیم وصف شده است.

در جلوی خانه ما که محوطه باز و میدانگاهی بود توقف می‌کرد و راننده اتومبیل که میرزا حسن نام داشت، بوق بادی اتومبیل را به صدا در می‌آورد و مردم شهر، گروه گروه به تماشای اتومبیل می‌شتافتند . چند روزی بر این منوال بود میرزا حسن دریافت که می‌تواند از این راه کسب و کاری راه بیندازد و ظاهرا با اجازه پدرم یک چادر بزرگ در میان میدان نصب کرد و اتومبیل را به درون آن گاراژ چادری در کنار دیرک چادر بزرگ مستطیل شکل برد و یک صندلی و یک تشکچه سرخ رنگ در کنار چادر گذاشت و شاگردی استخدام کرد و هر کس که می خواست این جانور آهنی را که «اوتول موبین» نامیده می‌شد، تماشا کند ده شاهی به شاگرد میرزا حسن می‌پرداخت به درون گاراژ می‌رفت و میرزا حسن با به صدا در آوردن بوق و نشاندن تماشاگر در درون اتومبیل شرح و بسطی می‌داد و تماشاگر را در تحسین و شگفتی فرو می‌برد و از در دیگر چادر او را بیرون می‌فرستاد.

گاهی تماشاگران دسته جمعی به درون می‌رفتند، ولی همان نفری ده‌شاهی را می‌پرداختند. به تدریج میرزا حسن که جوانی آراسته و خوب چهره و خوش لباس بود و از مردم شیراز و عاشق پیشه، در میان زنان و دختران شهر جایی دست و پا کرد. کم‌کم لباس میرزا حسن که کت و شلوار بود و نوع آرایش سر و موی صورت او سرمشق جوان‌های شهر و روستاهای نزدیک شهر و حومه قرار گرفت. به دنبال «اتول موبین» فورد اتول‌موبین‌های دیگر هم طی چند سالی به شهر ما وارد شدند و در آن سال‌ها که من قدم به دبستان گذاشتم، دیگر لاری و سیمی و شورلیت و امثال آنها همه جا درآمد و رفت بودند، اما هنوز از اتوبوس خبری نبود و اتومبیل شخصی جز گهگاه آن هم در زیر پای والی فارس یا امیرلشکر جنوبی که هر دو مقیم شیراز بودند، دیده نمی‌شد. فرماندار ولایت ما که «میرممتاز» نام داشت و موهای سرش را حنا می‌گذاشت و کله‌اش سرخرنگ و سبیل‌های از بناگوش به در رفته‌ی دم عقربی اش را با رنگ سیاه می‌نمود بر الاغ سفید رنگ درشتی که بندری نامیده می شد زین می‌گذاشت و سوار می‌شد و از کوچه و کوی و برزن می‌گذشت.

دیری نگذشت که مردمان شهر نام الاغ بندری فرماندار را  «اتول موبین حکومت» گذاشتند و دیگر این نام برای آن الاغ علم شده بود.

دختران خاندان‌های قدیمی و اشرافی که بنا بر سنت قدیم طبقاتی بازمانده از دوران ساسانی جز با طبقه خویش ازدواج نمی‌کردند و دختر پیشه‌ور جز با پسری از همان طبقه و دختر تاجر جز با پسری از همان طبقه ازدواج نمی‌نمودند و خوانین جز با خوانین پیوند ازدواج نداشتند اندک اندک دل به دریا زدند و گستاخی کردند و سر از ازدواج با طبقه خود باز زدند و بیشترین و گستاخ‌ترین دختران عاشق دلباخته شوفران سرحدی شدند و با رضایت پدر و مادر یا بدون رضایت پدر و مادر دل در گرو محبت آنها گذاشتند و با آنها ازدواج کردند.

اگر در این میان به غیرت کسان و برادران آنها بر می‌خورد پنهانی ازدواج می‌کردند و عاشق و معشوق با همان اتول‌موبین‌ها از شهر فرار می‌کردند تا آب‌ها از آسیاب بیفتد. کم‌کم نام اتول‌موبین که تحریفی از اتومبیل بود و در سایر شهرهای ایران از جمله تهران تا آنجا که نویسنده شنیده‌ام «هوتول‌موبین» نامیده می‌شد از میان رفت و جای خود را به کلمه ماشین داد و دیگر شوفر و ماشین زبانزد شده بود و چنان نفوذ و رسوخی پیدا کرد که در ادبیات عامیانه و در تصنیف‌ها و قول و غزل‌های عاشقانه و آواز مطربان و قوالان نیز وارد گردید و این چند بیت شعر که در آغاز سخن آورده‌ام از چند تصنیف محلی است که به نام آهنگ‌های جهرمی در منطقه جنوب فارس شهرت داشت و آوازه‌خوانان و مطربان در بزم‌های شبانه می‌خواندند و دختران عاشق‌پیشه به خوبی و با صدای خوش زمزمه می‌کردند. دیگر عصر ماشین درآمده بود و قصه شیرین و فرهاد کوهکن فراموش شده بود. اکنون نوبت به عشاق نورسیده بود و دختران عاشق شوفرپسند شده بود و لباس شوفری کوتاه و بلند زیبا می‌نمود اما از میان همه آن شوفری که لباس کوتاه و بلند داشته و لبانش پرخنده و ماشین او ماشین بزرگ باری که بارش پنبه و راندنش در پنچ و خم گردنه‌های سخت و خاکی و تنگ آسان نبود مورد علاقه و محبت و عشق دختران سیه‌چشم گیسو کمند گردید. در شب‌های مهتابی بر پشت‌بام‌های کاه‌گلین بزم‌های شبانه بر پا بود و در بن کوچه‌های تنگ و تاریک تا خروس‌خوان سحر با صدای تار استاغلوم و آواز لطیف حسینکو شعرهای عاشقانه صدر مقال را می‌شنیدیم:

خداوندا دلم شوفرپسنده

لباس شوفری کوتا و بلنده

شوفر خوبه لبش پرخنده باشه

ماشین خوبه که بارش پنبه باشه

ماشین از بار می‌ناله من از دل

بیا با هم بنالیم تا به منزل

برای این که با رنگ و روغن به اصطلاح علمی این نوشته ساده را به روش محققان تنظیم کرده باشم توضیح می‌دهم که کلمه سرحدی در زبان مردم گرمسیر جنوب فارس یعنی مردمانی که به زبان فارسی سخن می‌گویند و لهجه‌های محلی را نمی‌دانند و از شیراز به بعد در داخله خاک ایران مرکزی زندگی می‌کنند و استاغلوم ساززن مشهور و هنرمند معروفی بود که پدر در پدر ساززن و مطرب و قوال بودند و در نهایت احترام و شرف و رفاه می‌زیستند و گروهی نوازنده و آوازه‌خوان در اختیار داشتند و همه بزم‌ها و عروسی‌ها را می آراستند.

استاغلوم هنرمندی بود که آهنگ های موسیقی ایرانی را به خوبی می‌شناخت و می‌نواخت من خود چند آهنگ کهنه را که به نام «شبدیز» و «بارده» و «خسروگاه» و «افتوروز» می‌نامید از پنجه‌های استادانه او شنیده‌ام. روانش شاد باد

حسینکو که امیدوارم هنوز زنده و شادکام و سرزنده باشد آوازه خوان گروه قوالان استاغلوم بود و حسینکو در زبان مردم گرمسیر جنوب فارس درست به جای حسینک به کار برده می شود. اما اتول‌موبین همان هوتول موبین در لهجه مردم تهران قدیم بود. مردمان گرمسیر جنوب فارس تلفظ آشکار (ه) برایشان آسان نیست و در محاوره ماننده زردشتیان یزد و شاید کرمان به جای (ه) مخرج (ا) دارند و مثلا به جای حسن (اسن) می‌گویند. اتول موبین هم همان هوتول موبین به لهجه تهرانی و اصفهانی بود که درزبان آنها اتول موبین شده بود.

@@ این گفتار پیش از این در نشریه ی راه و بار در تاریخ شهریور ماه ۱۳۶۳ به چاپ رسیده است و با اجازه ی استاد ، بازچاپ شده است. مدیر راه و بار احمد تراب انصاری بوده است.

مدیر گروه مطالعات فرهنگی رادیو فرهنگ سردبیر نشریه افسانه ویِژه گراش شاعر، پژوهشگر فرهنگ عامه، تاریخ و ادبیات در جنوب فارس مدیر انتشارات همسایه مدیرعامل موسسه فرهنگی هفت برکه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

0 نظر
scroll to top